کارن عزیز ماکارن عزیز ما، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

عشق مامان و بابا

خدای من و تو

  توی همین مدت کوتاهی که با من و در من هستی انقدر دوستت دارم که خیال میکنم از اوله بودنم با من بودی....... نمیدونم تو هم منو همینقدر دوست داری یا نه اما این روزا کارم دعا کردن به درگاه خداییه که تو رو از لطف اون دارم و چشم امیدم به خودشه برای اینکه تو رو صحیح و سالم برام نگه داره. خدای من و تو انقدر مهربونه که وقتی ببینه من و تو از ته دل دعا می کنیم با هم بمونیم حرفمونو رد نمی کنه.... دستای کوچولوتو به طرفش دراز کن و خودت بخواه که تو رو برام نگه داره ...
1 مرداد 1390

رفتم پیش دکتری که منو به دنیا اورده بود

سلام عشق مامان خوبی عزیز دلم...........بذار یه بوس گنده بکنمتتتتتتتتتتت   امروز مامان وقت دکتر داشت ...دکتری که ۲۸ سال پیش مامان مریم رو به دنیا اورد......دیروز بابا حمید رفت شمال چون عروسی دوستش بود برای همین من بامامان پروانه ساعت ۳ رفتیم بیمارستان مهر پیش اقای دکتر همتی .....کلی برای مامان پروانه تجدید خاطر شده بود اخه من تو بیمارستان مهر بدنیا اومدم.....حدود ده دقیقه ای نشستیم تا نوبتمون شد وقتی رفتیم تو با یه اقای خوش اخلاق و باکلاس روبرو شدم نمیدونی مامانی مهربونی تو صورتش موج میزد ......بعد از کلی سوال کردن و انجام دادن کلی معادلات ریاضی گفت که نی نی ۷/۱۲/۱۳۹۰ به صورت طبیعی به دنیا میاد ولی از اونجایی که گفت من رحمم (جایی که ...
29 تير 1390

اتفاقات در هفته هشتم

قربونت برم الهی عزیزم داری بزرگ میشی امروز وارد هفته هشتم شدی مبارکه     هفته 8 بارداری(کودک شما چگونه تغییر می کند؟) اكنون اندازه كودك شما حدود 1.6 سانتي متر (در حدود اندازه يك لوبيا قرمز) است. او مرتبا حركت مي كند و تغيير مكان مي دهد، هر چند شما تا چند هفته ديگر هم نمي توانيد حركتهاي او را در داخل رحم خود حس كنيد. دنبالچه جنيني او در حال ناپديد شدن است و پلكهاي او تقريبا به طور كامل چشمهايش را مي پوشانند. هرچند هنوز هم پرده نازكي بين انگشتهاي پا و دست او وجود دارد، اما اين انگشتها در حال بزرگ شدن هستند. بازوهاي او بزرگتر شده اند و دستهاي او از مچ خم شده و به طرف قلبش قرار گرفته اند. مفصل زانوهاي او شكل گرفته اند و احتمال...
25 تير 1390

برای اولین بار رفتیم خیابان بهار

سلام عزیز مامان خوبی قربونت برم جات راحته الهی شکر تو خوب باشی منم خوبم   امروز با بابا حمید و خاله مارال و عمو امیر رفتیم خیابون بهار تا یکم وسایل برای نینیمون قیمت کنیم اخ که چقدر دلم اب شد برای اون وسایلا همه کوچولو-بامزه بودن مثل خودت ولی مامانی نتونستیم چیزی برات بخریم   چون نمیدونیم که دخملی یا پسمل تا وقتی هم معلوم نشه چیزی نمیگیرم البته یه چیزایی مامان پروانه برات خرده که هم به دختر میخوره هم به پسر........   بعد هم مامانی هوس مرغ بریون کرد و بابا حمید براش گرفت و رفتیم خونه مامان پروانه.......بعد از ظهر هم هوس سالاد الویه کردم و با مامان پروانه و باباممد درست کردیم و ساعت ۸ با خاله خودم و مامان بزرگمو ...
24 تير 1390

اولین ازمایش

سلام عشق مامان ......   امروز صبح با بابایی رفتیم ازمایشگاه تا اولین ازمایشم رو انجام بدم.....مامانی یه چیزی بگم بهم نخندیا مامان برای اولین بار بود که ازمایش خون میداد...... .وقتی رفتم تو خانم دکتر اومد و کلی ازم خون گرفت یه کوچولو هم درد داشت ولی عیبی نداره به خاطر تو بدترین دردا رو هم تحمل میکنم عزیز دلم..... ازمایشگاه پایین شرکت بابا حمید بود و وقتی متصدیای اونجا فهمیدن که من همسر بابا حمیدم دورم جمع شدن و کلی ازم درباره تو سوال کردن که چند وقتشه و.... و قرار شد که جواب ازمایشمو اول مرداد حاضر کنن از اونجا هم رفتم خونه مامان پروانه و تا شب اونجا بودم ...
23 تير 1390

اتفاقات از هفته 2 تا 6

سلام عزیز دل مامان   وقتی فهمیدم که شما تو دلم هستی ۷ هفته ای بودی حالا میخوام یه چند تا عکس از هفته۲تا هفته ۶ برات بذارم تا ببینی تو هفته ها چه جوری بودی       ...
19 تير 1390

اتفاقات در هفته هفتم

    هفته 7 بارداری(کودک شما چگونه تغییر می کند؟) كودك شما هنوز يك دم كوچك دارد (كه در واقع استخوان دنبالچه است) و در هفته هاي بعدي از بين خواهد رفت. اما اين دم، تنها قسمتي است كه با رشد كودك شما، كوچكتر مي شود. اكنون كودك شما تقريبا 1.2 سانتي متر (به اندازه يك تمشك) است، و مفصل آرنج و همچنين انگشتان دست و پا (كه اكنون ديگر قابل تشخيص هستند، هرچند هنوز هم پرده نازكي بين آنها وجود دارد) دارد. در سر او كه خيلي بزرگتر از بدن او است، هر دو نيمكره مغز در حال رشد هستند. دندانها و فضاي داخلي دهان او در حال شكل گيري است و گوشهاي او نيز به رشد خود ادامه مي دهند. پلكهاي كودك، چشمهايش را (كه اكنون كمي رنگي هستند) مي پوشانند، و نوك بيني ا...
19 تير 1390

برای اولین بار دیدمت

سلام عزیز مامان   امروز وقت دکتر و وقت سونوگرافی دارم از صبح یه استرسی افتاده تو جونم که نگو میدونی چرا؟چونکه میخوام امروز برای اولین بار ببینمت بابا حمید ساعت ۵:۴۵ اومد دنبالم و رفتیم مطب دکترحجری و خانم دکتر برام سونوگرافی نوشت.از اونجایی که منو بابایی شور و ذوق داشتیم تا زود تر ببینیمت دویدیم به سمت سونو گرافی اخه کوچه پایینی مطب دکتر بود وقتی رفتیم تو شوکه شدیم از بس که شلوغ بود منم از فرصت استفاده کردم و تا تونستم اب خوردم تا مثانم پر بشه تا اقا دکتر بتونه راحتتر ببینتت ساعت۷ نوبتمون شد وقتی رفتیم تو خوابیدم رو تخت و اقا دکتر شروع کرد به گشتن تا یه نخودچی تو صفحه مانیتور ظاهر شد منو بابایی تو صفحه مانیتور غرق شده بودیم ...
18 تير 1390

خدایا شکرت

خدايا شکرت شـــــــــــــــــکرت همه اين ها نشونست نشونه اين که منم ميتونم فرشته داشته باشم منم ميتونم مادر بشم . منم لايق مادر شدنم   خدا جونم شکرت این بهترين چيزي بود که تونستم بهش برسم و بهترين نشونه از طرف خداست برام شکرت شکرت   ...
13 تير 1390